یک ماه و چند روزه که ازدواج کرده درد اینکه فک کنم الان با همسرش دارن چیکارمیکنن دیوانه ام میکنه روزی که بهم گفت دارم ازدواج میکنم پشت تلفن زجه زدم زارزدم گفتم برگرد عشقم بخدا امید زندگیمی بی تو نمیخوام زنده بمونم فکر اینکه دیگه نیستی تا بغلت کنم دیوونه ام میکنه دیگ دستات نباشه دیگ اون صدات نباشه که تو همه شرایط آرومم میکرد گریه کردم و التماسش کردم برگرده اما فقط سکوت کرد از خونه زدم بیرون تا شب فقط میرفتم جاهایی که باهم میرفتیم رفتم آخرین جایی که آخرین بار رفتیم نشستم ی جا و فقط گریه کردم بخدا التماس مردم که برگرده پیشم ولی برنگشت ،هنوز عکساشو دارم هنوزن میخوام که برگرده ((آیناز برگرد پیشم ، سجاد بی تو هیچی نداره برگرد و بگو همه چی دروغ بود بگو شوخی بود .... سجاد هنوز تورو میخواد آیناز___))
نظرات شما عزیزان:
|